- ۶ نظر
- ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۵
- و کلنا فقیر!
- نگاه بغض آلود!
- دلتنگی!
- بیــا .. .
- رفاقت!
- لااقل!
- کبوتر کاظمین.. .
- بغض!
- برای سوریه!
- هـ مثل همت!
.: تا خواندم یا جابرالعظم الکسیر1، یادم آمد به فرق شکسته مولا!
پ ن: 1: ای بست دهنده ی استـــــخوان شکستـه!
حلالیت میطلبم، حتی برای سـرسـوزن ها!
.: گاهی خوببودن برایت همینیست که الآنی! شاید هم حداقل خوب بودن! اما دست و پا میزنی برای تغییر! برای عوضشدن! گاهی زمان که بگذرد آنقدر پس رفتهای که دلت برای همان حداقل هم تنگ میشود! گاهی هم بلعکس!
.: اما رمضان حکایت دیگریست، حسابش با ماههای دیگر فرق میکند! حداقل برای من! رجب و شعبان را میتوان دور زد، میتوان از کوچهی بیخیالی رفت! اما رمضان نه، رمضان خواسته یا ناخواسته درگیر میشوی! حداقل بندگیست، اما همین حداقل است که حداکثر میشود!
خداوند رحمتش را به حراج گذاشته. مثلا همین
قرائت قرآن، حتی 1 آیه! یا همین فراز الهم رب شهر رمضان، گناه 40 ساله را می
بخشد! من که هنوز 40 ساله نشدهام! جدا از همهی این بخشایشها او مبدل
السیئات بالحسنات هم هست!
فقط مساله شرمندگی میماند، از نبایدهایی که مرتکب شدیم و بایدهایی که دورشان زدیم، این گردن کج باید همینجاها بکار بیاید.
و کلنا فقیر الی رحمتک، یاالله!
دلم نه باران می خواهد، نه آسمان آبی! هوای پاک هم!
من همان هوای آلوده ی بی باران، با آسمانی که به سختی دیده می شود را می خواهم، اما با تو!
و گذشت ...
این بار نه به میل ما! اگر بحث برد و باخت باشد، ما باختیم، گر چه که می گویند همهی ما مردم در این انتخابات پیروزیم، رئیس جهور انتخاب شد، رئیس جمهوری که انتخاب من نبود! اما انتخاب هجده میلیون و ششصد و سیزده هزار و سیصد و بیست و نُه نفر دیگر بود، انتخابات ایران پاک است، این را هاشمی هم گفت، همان جمله ای که 4 سال پیش نگفت! رئیس جمهور منتخب، رئیس جمهور من هم هست! من تمام تلاشم را کردم تا در انتخابم خام نظر سنجی ها نشوم، خام حرف های درگوشی هم! من رایم را نه به شخص، بلکه به گفتمان دادم، رای دادم تا باشم، رای دادم تا این جا کوفه نشود، رای دادم تا اشک در چهره سید حلقه نزند، رای دادم تا علی مظلوم نشود، رای من رای به نظام بود، رای به ایران اسلامی، رای به ایران اسلامی زیر نظر ولایت مطلقه فقیه! اما آن شخص که فکر می کردم سرباز ولایت است، رای نیاورد، حتی آن یکی شخص دیگر!
تا این جا هیچ، از این به بعد نوشتنش سخت است، سخت است بگویم به خودمان باختیم، به چند دستگی هامان، به بد اخلاقی ها، اصلا چرا توقع داشتیم باز هم مردم به جریانی رای بدهند که بین نماینده مجلسش و رئیس جمهورش حرفهایی رد و بدل می شود که در یک نزاع خیابانی هم نمی شنویم؟! چرا به جریانی رای بدهند که امثال مطهری ها و توکلی ها از آن دم می زنند، اما حتی اصول اولیه اش را هم رعایت نمی کنند؟!
کاش اسم نیاورم، اما نمی شود، خار می شود در گلو! حتی برای من که نه سیاسی هستم و نه سیاسی نویس!
جناب احمدی نژاد، جناب لاریجانی، کابینه دولت، نمایندگان مجلس، برادران الف و رجا! ما مسئولیم، از من هیچ تا شمای مسئول، مسئولیم در برابر یک انقلاب! مسئولیم به خاطر اعمالی که پای گفتمانمان نوشته شد! هر یک به نوبه خود، حتی سوپــر مارکت سر کوچه مان هم مسئول است، او ریش می گذارد، نماز می خواند، دم از انقلاب می زند، به خیال خودش هم انسان تمام عیار مذهبی و حامی ولایت و اسلام است، اما اجناسش را به قیمت روز می فروشد، نه به قیمت خرید! مسئولیم در برابر ذرة المثقال ها! مسئولیم در برابر موضع گیری های سیاسی ناحق! تهمت ها! تخریب ها! دو جبهه شدن در زمانی که اتحاد لازم بود! هر کس به قدر خود، من ِ کوچک شک ندارم که مسئولم و باید جوابش را پس دهم! شمای ِ بزرگ را نمی دانم!
جناب احمدی نژاد ، رئیس جمهور زحمتکش و خدمتگذارم، دوستم میگفت: چه شد آن رئیس جمهوری که سرباز ولایت خطابش میکردی؟! چه شد که بعد از انتخابات هشتادو هشت، بعد از آن حمایت عظیم مردمی، سیزده روز حرف سید را زمین گذاشت! چه می توانم بگویم! منی که تمام خودم را خرج تو کردم؟!
اشتباهمان
همین بود دیگر؛ شخص را به جای گفتمان بزرگ کردیم، شخص را آن چنان بزرگ کردیم که
وقتی زمین خورد، همهمان را زمین زد، امسال خواستیم این اشتباه را نکنیم، گفتمان
را مطرح کردیم، از گفتمان دفاع کردیم، شخص را با گفتمان تطبیق دادیم، نه گفتمان را
به شخص! اما زمین خوردنمان با شما باعث بی اعتمادی شد! کاندیدای گفتمان را به شما
نسبت می دادند! جناب احمدی نژاد من بابت تمام زحمت ها و خدمت های بزرگتان در این 8
سال ممنوم! شما هنوز برایم شخصی بزرگ هستید با کارهای بزرگ. اما بدانید در برابر
گفتمان مسئولید، باید پاسخ دهید، نه فقط شما بلکه تمام مسئولینی که نتوانستند پایبند اصول اسلامی باشند!
تمکین و حمایت وظیفه هست! اما خدا نکند دیگر شخصی بخواهد از حدود و خط قرمز رهبری عبور کند، خدا نکند شخصی بخواهد باز هم خون به دل سید کند، چه رئیس جمهور باشد، چه نماینده مجلس و چه همکلاسیم!
من
دیگر نمی توانم اشک را در چشم سید ببینم، نمی توانم مظلومیتش را ببینم!
قسم به بغض نشسته در گلو ، قسم به اشک یک مرد، قسم به چروک صورت مادرم، حسینی خون می دهم تا رهبرم همچون امام حسن خار در گلو نباشد!
با
قلمم، با مالم و با جان نا چیزم!
ولله!
پی نوشت: میتوان ده برابر این پاراگرافی که برای جناب احمدی نژاد نوشته شد، خطاب به لاریجانی، توکلی، مطهری؛ و حتی خود من و شما نوشت، اما چه سود! این متن فوقش توسط 10 نفر هم خوانده شود، هیچ وقت دست رئیس جمهور و دیگران نمی رسد، اما حرف دلم هست، فکر می کردم اگر بنویسم بغضم خالی می شود، اما نشد!
این متن رو دوباره نمیخونم و ویرایش هم نمیکنم! اگر غلط املایی و ادبیاتی بود شرمنده، اگر بزرگ تر از دهنم هم حرف زدم شرمنده، اگر شما محتوای متن رو قبول ندارید شرمنده!
شرمنده که برای رهبر سرباز خوبی نبودم و نیستم! تنها ادعا می کنم محبش هستم نه پیرو و شیعه اش!
سلام، نام خداست!
خانه ی جدیدم این جاست. البته هیچ کس و هیچ چیز ماندنی نیست!
مثل همین خانه ی قدیمی!
تمامی مطالب وبلاگ قبلی منتقل شده!
فرق است بین فرار و هجرت! رسول خدا هجرت کرد! هجرت برای اصلاح است! آن چه که در فرار نیست! اصلاح قیام دارد و قعود! حسن علیه السلام برای اصلاح قعود کرد! باید می کرد! اما حسین علیه السلام باید برای اصلاح قیام می کرد! صلح حسنی کم از قیام حسینی ندارد که! تازه سخت تر هم هست! خار در گلو را میفهمی که!
این که من وبلاگم رو تغییر دادم، نه ربطی به قیام و قعود! اما اصلاح چرا!
حرفم تمام :خوش ندارم در آن امنی باشم که مهدی فاطمه نیست!
چقدر دلم هوایتان را کرده امروز! همین امروز که مایوس ترینم!
کجایی؟!
هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟
بگذریم از حرف های همیشگی!