lesaratt

بایگانی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

.:.

این روزها هوای شهرمان بارانی ست.

...

همین طرح با سایزی متفاوت


  • lesaratt
.: بگذریم از شب اول و دوم و ....
این مُحرم هم مثل تمام مُحرم های دیگر آمد و رفت و من مَحرم نشدم!

مطالب شب های محرم رو پاک کردم!
  • lesaratt


چند روزی بیش تا محرم نمانده ، محرمی که پیش روست ، محرمی که انگار می خواهد مانند تمام محرم های دیگر بیاید و برود . اما ! اما نه ! این محرم را دیگر نمی زارم قربانی شود ، این محرم باید محرم من باشد ، باید نقطه ای برای شروع باشد ، باید بتوانم حرفهایم را با تو بگویم ، بس است دیگر! بس است آن محرم هایی که آمد و رفت و من نتوانستم برایت حرف بزنم ، نتوانستم دردم را بگویم ، نتوانستم بگویم که من هم هستم ، اینجا ! این پایین ، گوشه ای از یک تکیه یا حسینه زانُوانم را به بغل گرفتم و می خواهم با تو سخن بگویم ، می شنوی ؟! آقا ! می شنوی شکوه هایم را ؟! می شنوی ؟! زیر لب فقط یک چیز می گویم ، آن هم حسین ! دوباره محرمت آمد ، دوباره دست و دلم می لرزد . دیگر وقت آن رسیده است که با دست لرزان دامانات را بگیرم . سلام آقا ! سلام حسین ، امام غریب !  با من از خودت بگو ،  از اینکه چه شد حج را نیمه تمام رهــا کردی ؟! از اینکه در راه کربلا چه گذشت ؟! بگو چرا بعضی از نزدیکان را با خود نبردی اما خودت به دنبال غریبه ها رفتی؟!  مثل آن زمانی که وهب را صدا کردی . شنیده ام در مسیر با کاروان شما مواجه شد . همان جا پیش خودت اسلام آورد ، خودش به همراه  مادر و همسرش. عقدش را هم خودت خواندی ، اسمش را هم که خودت عوض کردی و “وهب” گذاشتی . وهب یعنی هدیه. 17 روز گذشت و بازهم صدایش کردی . گفتی دست مادر و همسرت را بگیرو برو ، جواب داد : مگر قرار نبود بمانم؟ او طعم با تو بودن را چشیده بود ، حق داشت که نرود .حق داشت بماند و برایت خون دهد .او ماند و خون داد !  از مسلمان شدن تا شهادت و ماندن همیشگی پیش تو فقط 17 روز طول کشید .17 روز ! به من بگو میان من و تو چند روز ، چند هفته یا چند سال فاصله است؟!  آقا ! اصلاً بزار راحت تر برایت بگویم !  این حرفها بهانست ! این ها را گفتم تا به یادت بیاورم داستان کربلا را . دوست داری بیشتر برایت بگویم ؟! مهربانی هایت را به رخت بکشم ؟! بگویم داستان من الغریب الی الحبیب را ؟!  بگویم حکایـت “ زُهیر” را ؟!  بگویم حکایت “حُـر ” را ؟! خودت خوب یادت هست که ! خودت آن شبی که حُر پشیمان شد یادت نیست ؟! خودت شب دهم یادت نیست ؟! آن شب که یارانت بین انگشتانت بهشت را دیدند یادت نیست ؟! داستان اهلا من العسل را یادت نیست ؟! داستان امیـری حسین و نعم الامیـر هم یادت نیست ؟

داغ دلت تازه شد ؟! عیبی ندارد که ! این محرم را باید با هم روضه بخوانیم ،  من که تو را خوب می شناسم . می دانم که چه قلب رئوفی داری ، می دانم دلت برای  روضه های ما تنگ شده است . پس فراق بس نیست ؟! دوری بس نیست ؟! تو که  میدانی ما هم دلمان برایتان تنگ شده است . اگردلم روزی برایت تنگ نشود آن روز را روز مرگم قرار بده!

حرفم تمام، دیگر چیزی برای گفتن نیست،

فقط من، تو و حکایت "یا ابن شبیب ان کنت باکیا لشی ء فا بک للحسین ع ".


.: پی نوشت:

   یک مطلب قدیمی، چاپ شده در نشریه ثار، ویژه نامه همایش عاشورا پژوهی ، آذر 89

.:طرح نوشت:

  این چه شمعیست که جان ها همه پروانه‌ی اوست!
  • lesaratt

جمعه است! سراغ دلم را اگر بگیری، آواره‌ی صحراست! همان صحرایی که حسیـــن آواره‌اش اســت! می‌شنوم صدای هل من ناصرت را! اما کجایی؟ آواره‌ی کدام صحرا! کجای این عالم نشسته‌ای و لا حول و لا می‌گویی؟! چرا برای من هم از آن من الغریب الی الحبیب‌ها نمی‌نویسی! اینبار دنبال من هم بیا، همانگونه که دنبال وهب مسیحی رفتی! اینبار صدایم کن!


  • lesaratt