.: این روزها خواب هایم را تار می بینیم!
نمی دانم چرا!
شاید چشم دلم ضعیف شده باشد.
- ۴ نظر
- ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۳۲
.: این روزها خواب هایم را تار می بینیم!
نمی دانم چرا!
شاید چشم دلم ضعیف شده باشد.
توی اتوبوس نشسته بودیم . سرش را به شیشه تکیه داده بود و بیرون را نگاه می کرد ، تولدش نزدیک بود ، چند روز دیگر ...
خواستم بگویمش تولدت مبارک.
سرش را بر گرداند ، شروع به حرف زدن کرد. سرم را پایین انداختم. حرفهایش را شنیدم. سرم را بالا آوردم ، به چشمانش نگاه کردم.
خواستم بگویمش تولدت مبارک.
گفت:چیزی از راه نمانده. لبخند زدم ،لبخند زد!
خواستم بگویمش تولدت مبارک .
اتوبوس ترمز محکمی کشید، فایده نداشت! همه جا تاریک شد!
چشمانم را باز کردم ، جسسم لای پتو زیر تابلوی مشهد 35 کیلومتر، بالای سرم نشسته بود. روبه رویش نشستم. به چشمانش خیره شدم. خیس بود. گفتم تولدت مبارک ، نشنید. اشک ریخت.
گفت : تولدم را تبریک نگفته رفتی!
پ ن: زائده ذهنی تبریک با تاخیر یک تولد!