خداحافظ!
سلام.
دلمون بسوزه یا نسوزه،ناراحت باشیم یا نباشیم،گریه کنیم یا نکنیم، ماه رمضون دیگه تمومه.
یادم میاد احیاشب اول تو مهدشهدا. وقتی فهمیدم که ماه رمضون اومده و من هنوزآماده نیستم که حاج اسحاق داشت پشت سرهم :
الهم رب شهررمضان (آی خدای ما رمضون) می خوند.
قول دادم که سریع آماده شم واسه مهمونی. باید دلم خوش تیپ وتمیز میکردم واسه سی روزمهمونی. ونم مهمونی خدا.
باید آماده ی آماده میشدم واسه شبهای قدر.
روزاول گذشت.
روز دوم
روزسوم
....
شبهای قدر.
حس پاک بودن داشتم، حس تمیزی، مثل بچه که از مادر متولدمیشه.مثل یه آدم جدید.
یا مقلب القلوب خوندیم.
حس می گردم خدا دوسم داره، دیگه میشد باور کرد که من مال خدام.
انت المالک و اناالمملوک
من صاحب دارم.با خدا آشتی کرده بودم.من وخدا شده بودیم مثل دو تا دوست.
ولی چیکار میشه کرد مهمونی داره تموم میشه. و حس پاکی کم کمک گم.
البته نه واسه خدا بلکه واسه ما آدما.آقا سید میگفتن که سفره مهمونی خدا همیشه پهنه این ماییم که فقط ماه رمضونا میریم سر سفره.
خداحافظ ماه رمضون
- ۸۶/۰۷/۱۸