برای شبهای جمعه!
نقطه هم نشدیم برایت؛ چه برسد به یار!
کاش حداقل تکلیفم مثل شمر معلوم بود! شده ام حکایت خنجر از پشت!
چقدر مایوسم برای خودم این روزها!
رسیدنش را مطمئن نیستم، اما صلی الله علیک می فرستم برایت! آن هم سه بار، به رسم آن پیرمرد!
شاید پرش به ضریح حبیب گرفت و من هم حبیب شدم! به رسم من الغریب الی الحبیب!
شاید ...
شاید ...
شاید ...
شاید از لابلای سلام های مخلص، به گوشت رسید!
تو فقط جواب بده، به همان خفه اش کنید هم راضیم. ولله!
چه تنگ است دل؛ برای آن شبهایی که عباس این را می خواند : باز هم زائراتان نیستم، از دور سلام.
.: پی نوشت
اول این که رابطه من با نقطه سر دراز دارد، یعنی گاهی جمله ام با نقطه آغاز می شود، گاهی هم تمام جمله همان نقطه است! راستی یاد هادی با نقطه هایش!
دوم این که شایدها نوشته شد، اما بعدش پاک شد، یکی هم نیست بگوید تو که می نویسی چرا پاک می کنی ، یا اگر پاک می کنی چرا اعلام می کنی که پاک شد!
جوابش نمی دانم هست! بزنید بپای دیوانه بودن!
- ۹۲/۱۱/۰۴
نام حبیب هست و نشان از حبیب نیست
دعای مهدی صاحب زمان پشتیبانتون