ابتدا تویی! نه آن چیز دیگر، متن هم ندارد، انتهایش هم صدق الله العلی و العظیم!
- ۶ نظر
- ۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۷
ابتدا تویی! نه آن چیز دیگر، متن هم ندارد، انتهایش هم صدق الله العلی و العظیم!
راستش را بخواهی چند وقتیست دلم گرفته ! کاش دستم را رها نمی کردی، سردرگمم! به سر در گمی کلاف پیرزنی که خواست یوسف را بخرد!
منِ مسکین! آن مایه ندارم که خریدار تو باشم که عزیز!
من مسکین تر از پیرزن کلاف دار هستم، حداقل یک کلاف داشت! من ندارم؛ من هیچ چیزی ندارم که بدرد تو بخورد! که با تو سنخیت داشته باشد!
راستش بخواهی دیگر امید هم ندارم! شده ام مثل یک نفس بریده در رینگ بُکس! با این تفاوت که هر که رسید زد!
اما هرقدر کثیف هم شده باشم، باز هم دوستت دارم! منکرش نشو!
اماتر! خودت دستم رو بگیر!
همین دیگر.
یه بنده خدایی گفت چرا اعصاب پستای وبلاگت خورده!
گفتم که خب ما هر وقت اعصابمون خورده یه چرت و پرتی مینوسیم اینجا! اگه حالمون خوب باشه که میریم پی زندگیم ، وبلاگ آپ نمیکنیم.
والا!
سنخیت من و تو چیست مخاطب؟! نمی فهممش!
همانطور که سنخیت یه تیر سه شعبه بزرگ با یک گلوی شش ماه را.
بگذریم.. .
بگذریم راحت ترین کلمه ای که این روزها به زبانم می آید!
می گذریم ، می گذرد!
و هر چه هم درد است از این گذشتن هاست!
مثل همان قدم های آخر کنار ساحل، که جایش را موج با خود برد!
بگذریم!
حالا من ماندم و ساحل و جای پای یادت بر دل!
.:
این بار هوای ساحل عجیب دلگیر بود! به دلگیری نامه رنجروی سکانس آخر تنهای تنهای تنها!
جمعه است! سراغ دلم را اگر بگیری، آوارهی صحراست! همان صحرایی که حسیـــن آوارهاش اســت! میشنوم صدای هل من ناصرت را! اما کجایی؟ آوارهی کدام صحرا! کجای این عالم نشستهای و لا حول و لا میگویی؟! چرا برای من هم از آن من الغریب الی الحبیبها نمینویسی! اینبار دنبال من هم بیا، همانگونه که دنبال وهب مسیحی رفتی! اینبار صدایم کن!
.: تا خواندم یا جابرالعظم الکسیر1، یادم آمد به فرق شکسته مولا!
پ ن: 1: ای بست دهنده ی استـــــخوان شکستـه!
حلالیت میطلبم، حتی برای سـرسـوزن ها!
دلم نه باران می خواهد، نه آسمان آبی! هوای پاک هم!
من همان هوای آلوده ی بی باران، با آسمانی که به سختی دیده می شود را می خواهم، اما با تو!
چقدر دلم هوایتان را کرده امروز! همین امروز که مایوس ترینم!
کجایی؟!
هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟
بگذریم از حرف های همیشگی!